حرف با خدا

سلام امروز یه شعر به نظرم رسید که نوشتم دوستان نظرتونو بدید  البته هنوز کامل نیست و کاملشو بعد میزارم تو وبلاگم

ای خدا حرف دلم را گوش کن
حرف های ساده ام را گوش کن

در میان واژه های مردمان
واژه (( یارب کمک )) را گوش کن

حرف هایم از نگفتن باد کرد
با که گویم غیر تو ، تو گوش کن

هیچکس یاور در این دنیا نبود
یاور بی یاوران ، تو گوش کن

تو خودت گفتی بخوانید مرا
پس اجابت کو خدایا ؟ ، گوش کن

ذکر (( امن یا یجیبت )) چند بار
آخرین بار است جانا ، گوش کن

گفتن چندین خبر از حالمان
در میان این زمین ، پس گوش کن

تکه تکه شد بدنهامان چرا
خنجری در دست هرکس، هر طرف؟ ، پس گوش کن

زخمی این مردم نادان شدم
تو طبیبی مرحمت کو؟ گوش کن 

ادامه دارد....

دلم گرفته از همه

دلم گرفته از همه

از زندگی های دروغ

از آرزوهای محال

از این همه مهر سکوت


می خوام که فریاد بزنم

تا پیله ها رو بشکنم

از توی پیله سیاه

داد بزنم که این منم


تنها تو این زندگیم

تنها توی این روزگار

کاشکی می شد فقط یه بار

خدا با ما هم راه بیاد


ادامه دارد...


کاش می شد ...

کاش می شد آسمان را بوسید
یا پی رفتن به یک دشت وسیع , لای یاس وحشی , گل مریم را چید
کاش می شد در زمان ها گم شد
در کنار اجداد , خواب خوش را بویید

کاش می شد در رویا
سیب سرخ حوا را دزدید
کاش می شد پی آواز دو مرغ عاشق
ناله کرکس وحشی را چید
کاش می شد که درون آیینه ها
سایه ی وحشت دو رنگی را دید
کاش می شد به خدا زود رسید

کاش می شد مثل آن آهویی بودیم
که به هنگام شکارش
ضامنی داشت از سر لطف و صفا

کاش می شد که کبوتر بودیم
و سر آن گنبد ناز
تا که جان داشت بدن
چرخشی می کردیم با نوای یاحق

کاش می شد لحظه ای پرواز کرد
کاش می شد زندگی آغاز کرد
کاش می شد در حروف زندگی
عشق را با نقطه چین آغاز کرد

کاش می شد بی خطر از ترس کسی
بوسه های عشق را با بوسه چید
کاش می شد...

ادامه دارد

آدم باش

هرچند که یوسفی......................زلیخا نشوم
مجنون هم اگر  شوی........................لیلا نشوم
یکبار تو یکبار فقط آدم باش
نامردم اگر دوباره حوا نشوم

قسمت

زندگي حكمت اوست ..
زندگي دفتري از خاطره هاست...
چند برگي را تو ورق خواهي زد...
ما بقي را قسمت...

یک مطلب طنز و فوق العاده

رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کن!
 
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!
 
تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!
ادامشو در ادامه مطلب بخونید
ادامه نوشته

دیروز شیطان را دیدم


دیروز شیطان را دیدم

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر كس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را.شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم.انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا می‌كنم. نه قیل و قال می‌كنم و نه كسی را مجبور می‌كنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌كنی.تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند.از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد كه لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام.تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. 

آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشك‌هایم كه تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را.و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شكرانه قلبی كه پیدا شده بود .
همین(نظرآهاری)

امتحان آئين نامه رانندگي خانمها . . . .(با عرض معذرت از خانم ها البته طنزه)

امتحان آئين نامه رانندگي خانمها . . . .
پرسش : اگر يک خانوم مشغول رانندگي باشد و ناگهان متوجه شود که ترمز خودرو اش بريده و نمي گيرد چکار مي کند ؟! 
الف ) قبل از اينکه هيچ حادثه اي روي دهد او پشت فرمان سکته کرده و راهي ديار باقي مي شود 
قاف ) سعي مي کند يک ايستگاه اتوبوس پيدا کند و با زدن خودرو اش به مردم داخل ايستگاه آن را نگه دارد 
ذال ) در همان حال با همسرش تماس مي گيرد و از او کمک مي خواهد
نون ) سفره ابوالفضل نذر مي کند که زنده بماند 



پرسش : هنگامي که يک خانم راهنماي سمت چپ خودرواش را مي زند ، اين به چه معناست ؟! 
الف ) يعني مي خواهد به سمت راست برود 
قاف ) يعني مي خواهد شيشه سمت چپ خودرواش را پايين بياورد 
ذال ) يعني مي خواهد پشت فرمان موبايلش را درآورد و با همسرش تماس بگيرد 
نون ) يعني مي خواسته برف پاک کن را بزند

بقيه در ادامه مطلب
ادامه نوشته

جمله هايي از مرحوم حسين پناهي

مرحوم حسین پناهی هنرپیشه فقید میگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت!  وشاید بعضی از اشخاص فکر میکردند وی عقل درستی ندارد اینک به بعضی از حرفهای او توجه بفرمایید
ازآجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!
www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!
www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم!
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی!
www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌
رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای…
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!
www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

مرسدس بنز و موتور گازی(مطلب طنز)

مرسدس بنز و موتور گازی
يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد! ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!! طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار.
خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا تو خدايي! من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟!
موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت
نتیجه اخلاقی:
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجا گیر کرده